شايد حق داره كه نسبت بهم بي تفاوت باشه و بهم اهميت نده!
بالاخره هرچي كه باشه يادآور روزاي بدشم!
شايد ميخواد خوب شه...شايد ميخواد غول افسردگي رو شكست بده...
و خب...من اون رو ياد ساعت توي تخت موندن و گريههاي بي صداش ميندازم...
حق داره...
حق داره...
نميتونم قضاوتش كنم...چون حالش رو درك نميكنم؛ درواقع كسي رو ندارم كه بشينه پاي درد و دلام!
شايد اگه چنين كسي رو پيدا كنم بدتر از اون آدم باهاش رفتار كنم...
ولي دركل، مهم نيست...
اونو دوسش دارم!
به همون اندازه كه بقيه آدما رو دوست دارم...!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲ دى ۱۳۹۸ساعت:
۰۱:۰۳:۱۰ توسط:فلزياب كرد موضوع:
قهقه ميزنم
بي پروا ميخندم
وسط خندههام يهو بغضم ميگيره
چشمام رو ميالم
با خودم ميگم:
چه مرگته دختر؟!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲ دى ۱۳۹۸ساعت:
۰۱:۰۳:۰۹ توسط:فلزياب كرد موضوع:
شبانگاه است و من در اين جاده ي بي پايان ميدوم.
درد عذاب آور پاهايم سرعتم را كم ميكند و مرا وادار ميكند كه اين بوي تعفن برانگيز را مدت طولاني تري تحمل كنم.
اصوات همچون سرمايي كه به بدنم رخنه كردهاست، مغزم را مورد حجوم خويش قرار ميدهند.
آه كه اين راه چه بيپايان است...!
ابرها دربرابر پيكرهي ماه ديوار محكمي ساختهاند و من راهم را گم كردهام.
ماه پشت ابر ميماند و جاده هرگز تمام نميشود.
آه كه اين راه چه بي پايان است...!
جز من كسي در اين جاده ي نيست و من تنها تر و سردرگم تر از هرگاه در اين جاده ميدوم.
نميتوانم از بوي متعفن و اصوات منفور فرار كنم؛ هرچه ميروم از آنها دور نميشوم و از برگشت بيش از هرچيز ميترسم.
آه كه اين راه چه بي پايان است...!
آه كه اين راه چه بي پايان است...!
آه كه اين راه چه بي پايان است...!
و اكنون، سياهي مطلق...!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲ دى ۱۳۹۸ساعت:
۰۱:۰۳:۰۹ توسط:فلزياب كرد موضوع:
تو جمعشون نشسته بودم...ديدم همشون موهاشون سفيد شده!
دلم گرفت...
وسط خندههام بغضم گرفت!
خداروشكر هيچكس متوجه نشد...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲ دى ۱۳۹۸ساعت:
۰۱:۰۳:۰۸ توسط:فلزياب كرد موضوع:
ازشون پرسيدم چندبار ناراحتشون كردم
يكي گفت خيلي!
فكر ميكنم جدي گفته...
لعنت به من...
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲ دى ۱۳۹۸ساعت:
۰۱:۰۳:۰۷ توسط:فلزياب كرد موضوع:
همين الان توي يه وبلاگ يه بيت از شعر �غم مخور� حضرت حافظ رو خوندم...
توي اين لحظه اين شعر خيلي به دلم نشست:)
يه دنيا حال خوب تقديم بهتون...❤
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲ دى ۱۳۹۸ساعت:
۰۱:۰۳:۰۶ توسط:فلزياب كرد موضوع:
يكي ديگه از اون شعرا كه بدجور حرف دله اين شعر از سهراب سپهريه:
دود ميخيزد ز خلوتگاه من
كس خبر كي يابد از ويرانهام؟
بايد حال سهراب رو درك كنيم تا بتونيم به عمق شعر پي ببريم...يا شايدم برعكسش...بايد به عمق شعر برسيم تا حال شاعر رو درك كنيم...
شاعر حال خوبي نداشته و درك اين موضوع از پس يكي مثل خود ايشون برمياد.
اينكه بفهمي شاعر چجوربي داشت داخل تنهايي خودش ميسوخت و كسي حالش رو درك نميكرد...
اينكه شاعر ويران شد و بازهم كسي از حالش باخبر نشد...
بايد سهراب بود...
بايد جاي سهراب بود...
بايد از جنس سهراب بود...
شايد برداشت من از شعر، از جنس سهراب نباشه...!
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲ دى ۱۳۹۸ساعت:
۰۱:۰۳:۰۴ توسط:فلزياب كرد موضوع:
همش احساس ميكنم يكي الان مياد ميگه بسه ديگه خفه شو! وبلاگ زدي كه پرحرفي كني؟
عجبا._.
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲ دى ۱۳۹۸ساعت:
۰۱:۰۳:۰۳ توسط:فلزياب كرد موضوع:
بعضي از آهنگا تو بعضي مواقع بدجوري حرف دل آدمو ميزنن...
نه خواب راحتي دارم/ نه مايلم به بيداري...
پشت اين چند كلمه دنيايي حرف خوابيده؛ دنيايي شرح حال...
شايد متوجه منظور شاعر نشي اماممكنه با تمام وجودت شعر رو درك كني.
درك كني چون خودت هم مبتلا به «مريض حالي» اين شعري...!
خودت هم ببيني كه دليلي براي بيدار بودن نداري و توي خواب همش كابوس ميبيني.
اونجاست كه خواب و بيداري برات فرقي نميكنه...
درست نميدونم، شايد درمان اين «مريض حالي» مرگ باشه...!
ولي حالا حالا نميخوام بهش فكر كنم...
هنوز هزاران راه نرفته دارم...
شايدم بقيه راهها دروغن...
نميدونم...سردرگمم...
سعي ميكنم شاد باشم
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده:
۲ دى ۱۳۹۸ساعت:
۰۱:۰۳:۰۳ توسط:فلزياب كرد موضوع: