اتوبان مغز!
اتوبان مغزم بد جور پر تردد شده
همه چي توش ميگذره پس ممكنه هر مدل متني ببينيد
گفتم كه بعدا نگيد چته انقدر حرفاي بي ربط ميزني:/
برچسب: ،
ادامه مطلب
اتوبان مغزم بد جور پر تردد شده
همه چي توش ميگذره پس ممكنه هر مدل متني ببينيد
گفتم كه بعدا نگيد چته انقدر حرفاي بي ربط ميزني:/
يه شب به يكي گفتم: حس ميكنم بي ارزشم
بهم گفت: براي هركس يه ارزشي داري..ذهنت رو الكي درگير نكن
خوشحال شدم.
چند شب بعدش يكي ديگه بهم گفت: تو واسه هيچكس اونقدري كه فكر ميكني ارزش نداري!
بهم ريختم.
اولي اهل سوال جواب دادن نبود و دومي اهل دروغ نبود...
نميدونم كدوم راست گفت و كدوم دروغ؛ شايد هركدوم ديدگاه خودشون رو بيان كردن.
فقط ميدونم كه اعصابم سر جاش نيست...دلم حقيقت ميخواد؛ هرچقدر كه دوست نداشتني باشه.
گاهي اوقات يه سري حرفا بد رو آدم تاثير ميذارن...
روزي به ژرفاي گور نژند ميروم و از جهنم كنوني به آن آتش خاموش ناشدني پناه ميبرم و ميدانم كه پروردگار اگر در دنيا مرا به قعر جهنم فرو فرستاد، در جهنم مرا به آتش سرد ميكشد و بدانگونه خشنودي را بر من روا ميدارد كه آتش جهنم ميارزد به جهنم دنيا...
من ميدانم كه آن روز ميآيد.
آن روز به من نزديك است و من آن را حس ميكنم، لمس ميكنم و ميبينم.
من آن روز را ميبينم كه همه مرا دوست خواهند داشت.
آن روز، روزي است كه من فردي با اهميت خواهم شد.
آن روز، همه سعي ميكنند كه مرا درك كنند؛ و من آن روز را ميبينم كه به من نزديك است...
آن روز، روزي است كه من را به آرزوهايم ميرسم.
آن لحظه ي باشكوه را ميبينم: ملاقات من و آرزوهايم در گورستاني سرد كه هيچ جنبشي در آن نيست؛
و من عزيزِ دل مردم مُرده پرست ميشوم.
آن روز را ميبينم و حس ميكنم.
همان روزي كه مرده پرستان _كه تا آن روز برايشان اهميتي نداشتم_ مرا به خاك سرد ميسپارند...
و من آن روز در كنار آرزوهايم آرام ميگيرم...
خيلي وقت بود كه توي فكر ساخت يه وبلاگ بودم...
امروز بالاخره ساختمش؛ اينجا مينويسم:
از چيزايي كه توي مغزم ميگذره، از يه سري اتفاق هاي اطراف و حرفايي كه تاحالا به كسي نزدم...
اينجا مينويسم و خودم رو خالي ميكنم؛ نظراتتون رو ميخونم و ازتون ياد ميگيرم.
خدارو چه ديدي شايد شماهم از من يه چيزي يادگرفتين!
خلاصه اينكه ميخوايم دور هم باشيم و به هم كمك كنيم.
با آرزوي شادي براي شما دوستان