قلم
ديرگاهي است كه زخمهايم سر باز كردهاند
روح بيچارهام از فرط تنهايي ميگريد
لبانم رنگ باخته و به جايش ديدگان ترم سرخ گشته
به دنبال درمانم...
به دنبال زنده ماندنم...
به دنبال زندگي كردنم...
قلم...!
مقدسي كه خداوند هم به آن سوگند ياد كرده است.
چه هم نشين رازداري است، قلم
و چه سنگ صبوري است، قلم
و قلم
مي ارزد بن تمام انسانهايي كه نمك به زخم ميپاشند.
و چه عزيز و مقدس است اين يار ديرينه...!
۹۸/۳/۴
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: