آدمي ديگر
يه بيشعور بود كه افكار پوسيدش رو زير پوست سليقهي شخصي پنهان ميكرد!
به اقشار مختلف توهين ميكرد و آخرم ميگفت: خب من ازشون خوشم نمياد؛ مگه زوره؟
نه زور نيست ولي بايد به ديگران احترام بذاري!
بهش احترام ميذاشتم ولي اون هيچ احترامي برام قائل نبود.
شوخياي بيخود ميكرد و به اين توجه نميكرد كه دارم بهش ميگم:
«از اين شوخي خوشم نمياد!»
«الان حوصلش رو ندارم!»
از كلمات بيادبانه استفاده ميكرد و اسمش رو ميذاشت رك بودن!
آخرشم رو سرم منت گذاشت كه به خاطر دوستيمون بلاكت نميكم...
من هيچوقت اون رو دوست خودم نميدونستم و اون رو درحد يه آدم ميديدم كه توي يه گپ باهميم و البته نميتونم به اندازه ي بقيه افراد گروه دوسش داشته باشم!
به خاظر دوستيمونه كه بلاكت نميكنم...هنوز اين حرفش توي مغزمه و اعصابم رو بهم ميريزه...
اول به خاطر منت گذاشتنش و دوم به خاطر اينكه با خودش فكر ميكرد من اون رو دوست خودم ميدونم!
كينهاي نيستم و از كسي چيزي به دل نميگيرم ولي اين آدم كه براي هيچكس احترام قائل نبود اعصابم رو بهم ريخت؛ الان فقط به خاطر اين گفتمش كه يكم سبك شم و مغزم آروم بگيره...
برچسب: ،